زندهٔ مُرده

 
                                                                            

گاهی تلاش میکنی کسی که سالها مُرده رو فراموش نکنی.
خاطراتش را آنچنان در تار و پود وجودت گره زده ای
که حتی بعد از پوسیدن استخوان‌هایش،
آدم خاطراتت زنده است. 
هر روز و هر ساعت به یادش هستی، 
با او و خاطراتش یک زندگی موازی داری،
بدون اینکه در زندگی هم تداخلی ایجاد کنید.
او، مدفون زیر خاک و تو، مدهوش روی خاک.
پاهایت بار سنگین خاطراتِ او را سوار بر افکار و
احساساتت حمل می‌کند و تو 
خود خواسته حامل شده ای، حاملِ او که مُرده، 
و
لی پیش تو زنده است... 
و گاهی، اویی که نفس می‌کشد و 
خاطراتش رو به فراموشیست،
برایت مُرده است.
گاهی اویی که زنده است را، روزی هزار بار چال میکنی و 
برایش مراسم چهلم میگیری... 
گاهی آرزو میکنی  اویی که خاطراتش برایت عزیزترین است با
 اویی که زندهٔ مُرده است،
جایشان عوض میشد.
این یکی زیر خروار ها خاک مدفون میشد و
آن یکی فقط یک لحظه کنارت بود...
گاهی از چال کردن اویی که زنده است و 
نفس می‌کشد، لبخندی بر گوشه لبت می نشیند...
 گاهی بعضی از خاطرات و آدم‌هایش را، 
باید در فکر و ذهن چال کرد تا بپوسد...
بعضی از خاطرات و آدم‌هایش
ارزش زنده نگه داشتن ندارد... 

قلم از : Shabnam Eghbali 
عکس از : بهمن 


۳ نظر:

  1. تعداد زنده های مُرده بیشتر است از مرده های زنده😔

    پاسخحذف
  2. اگه کسی را مجبور بشم که چال کنم، دیگه براش چهلم هم نمیگیرم. کسی که باعث می‌شود خاطراتش را فراموش کنم، وجودش را زودتر از هر چیز دیگری فراموش میکنم. 💪💪

    پاسخحذف
  3. مردهء زنده!!!🤔🤔

    پاسخحذف