دخل

 


میگفت: قربون دستت، هر وقت که  صبح اول وقت میایی و

 از مغازه خرید میکنی، دخل اونروز خیلی خوب میشه.

 دست تو برکت داره!

قربونت برم، هر روز  صبح زود، بیا خرید... 

خرجم زیاده... روزهایی که تو اولین مشتری ام هستی، دخلم خوبه... 

یادت باشه ها... قبل از ساعت هفت صبح بیا... 
. 
. 
. 
سالهاست که عادت هر روزم شده، صبح قبل از ساعت هفت صبح... بقالی پیرزن...

- یک بسته سیگار لطفا.
- از همان دیروزی؟ 
.
.
.
او بفکر دخلش هست و من سالهاست بفکر ترک سیگار... 

و او دخلش خوب است و دعا می‌کند تا من هر روز اولین مشتری اش باشم... 

و من سالهاست، هر روز اولین سیگارم را قبل از ساعت هفت صبح روشن میکنم...

و به این فکر میکنم که چرا در دام دخل او افتادم؟!  

پکی دیگر به سیگار میزنم و پاکت سیگار را در جیب کُتم لمس میکنم،

 انگار دست او نیز برکت دارد ولی
                                             خودش بی خبر... 




قلم از: شائق
عکس از: بهمن

۶ نظر:

  1. نيت خوب محاله بى جواب بمونه...

    پاسخحذف
  2. چه لطیف نوشتی... برکت نوشته هات زیاد

    پاسخحذف
  3. کاش یکی بود به من هم هر روز صبح سفته میداد تا برکتش رو چک میکردم 😉

    پاسخحذف
  4. یکبار اول صبح خریدی از مغازه سرکوچه مون داشتم مرد جوان تا پول رو گرفت بسم الله گفت واونوبوسید وبه پیشونیش چسبوند وگذاشت تو دخل گفت:ایشالله دستتون سبک باشه دشت اولمون به لطف شمابود ومن استرس گرفتم وتمام روز دعا میکردم فروشش خوب باشه ودیگه هیچوقت اول صبح خرید نرفتم

    پاسخحذف
  5. خوش به حال پیرزن که هر روز اول صبحی با دیدن اولین مشتری اش، امیدوار میشد به دخلش

    پاسخحذف
  6. جون خودش را بخطر مینداخت برای نجات یکی دیگه!

    پاسخحذف