حین خداحافظی، دستم رو دور گردنش انداختم و محکم بغلش کردم
گفت: همانطوری که اینجا روی پای خودت وایستاده بودی، سعی کن اونجا هم روی پای خودت وایستی.
یک زن بهتر هست از نظر مادی وابسته به کسی نباشه تا بتونه مستقل فکر کنه و مستقل عمل کنه.
برمیگردم تا دوباره دستی تکان دهم قبل از رفتن به سمت گیت پرواز، اشاره میکند که بیا... بیا...
دوباره برمیگردم و اینبار کیسه ای را بطرفم دراز میکند و میگوید:
جدول و سرگرمی هستش، چند تا برات خریده ام که هر وقت حوصله ات سر رفت حلش کنی، میدونم جدول دوست داری
.
.
.
و من اکنون، آن جدولهای حل شده سالیان سال پیش را جلوی چشمانم گذاشته ام و ورق میزنم ...
هیچ کمکی نمیکنند... حوصله ام سر رفته... از آن سر رفتن ها که کسی و چیزی کمکش نمیکند...
دلم هوای پیرمردِ خانه را کرده...
دلم میخواهد صدایم کند و بگوید: راستی اون چیه که سه حرفیه و حرف اولش "ن" هست و آخرش"س"
و من بگویم ...
"نفس"
و
او بگوید...
" آآخ... یادم رفته بود ها ... "
و من بگویم که نفس را هرگز نباید فراموش کرد
... مدام نفس بکش...نفس عمیق... لطفا... نفس عمیق...
قلم از: شائق
عکس از: بهمن
عکس از: بهمن
کو هوای تازه برای نفس کشیدن...
پاسخحذفنفسم کو...؟
پاسخحذفپیرمرد چی شد؟
پاسخحذفنفس تان با شنیدن دوستت دارم های زیاد بند بیاد ایشالله
پاسخحذفقشنگ بود. بیشتر لطفا !!!
پاسخحذفعالی بود
پاسخحذف