لنگه به لنگه



 

بچه که بودیم خیلی پیش می اومد که کفشهامونو لنگه به لنگه پا می کردیم.
گاهی اوضاع خوب پیش می‌رفت ولی هر از گاهی پاهامون به هم گیر می‌کرد و
کم میموند زمین بخوریم.
بعضی وقتها هم بدجوری زمین می‌خوردیم و 
لت و پار می‌شدیم. 
باید اعتراف کنم که زانوی من جای زخمهای آن دوران را، هنوز دارد.
البته تنها دمپایی های لنگه به لنگه مقصر نبودند،
 شلوارهای پاچه گشاد هم مقصر بودند. 
پاهایی که به پاچه شلوار گیر میکرد 
و... ترق.. زمین... زانوی شلوار پاره...
 زانوی من زخمی و خونی...  
در کل، با هر بار زمین خوردن، یاد گرفتم که بیشتر دقت کنم و
 بیشتر احتیاط کنم.
...بزرگتر که شدم دیگر هرگز کفشهایم را لنگه به لنگه پا نکردم و
 تقریبا هیچوقت زمین نخوردم... 
داشتم فکر میکردم که بعضی وقتها انسانهای دور و برمون هم
 لنگه به لنگه هستند...
بعضی وقتها این لنگه به لنگه بودن اطرافیانمون شاید
 جراحتی بر روح و روانمان بگذارد... 
ولی ایرادی ندارد...بزرگ می‌شویم و 
 یاد میگیریم که لنگه درست را انتخاب کنیم...
چه لنگه کفش... چه لنگه انسان... 
درست است که لنگه کفش رو راحت میشه جفت و جور کرد
ولی وای به روزی که انسانهای دور و برمون لنگه به لنگه باشن... 
وقت می‌برد  جفت و جور کردنش... 
جراحت‌های روح... انسانهای لنگه به لنگه...
انسانهای لنگه به لنگه رو فقط باید  کنار گذشت... 
به راحتیِ جفت و جور کردنِ دمپایی هامون.
سخت نگیرید... می‌شود... به راحتی... فقط اراده کنید. 


قلم از: شائق

عکس از : بهمن


 

۳ نظر:

  1. لنگه صحیح رو پیدا کردن بین آدمها، سخته

    پاسخحذف
  2. از آدمهایی که لنگه من نباشنن، پرهیز میکنم

    پاسخحذف
  3. منهم خیلی زمین خورده ام، و زخمهای زیادی دارم از انسانهای بی وجدان

    پاسخحذف