شعله


 شعله که برقصد، زندگی میرقصد

شعله که برقصد، نور نیز میرقصد
تو میرقصی...
رقصِ تو، میدانی که دل را میلرزاند!
همین دیروز بود که گفتی، رقصم نمی‌گیرد...
گفتی میترسم تا دلی را بلرزانم و
رفتی... 
رفتی و دیگر نه شعله ای رقصید 
نه زندگی
نه نور
رفتی تا دلی نلرزد! 

ولی... 
          ولی...
 
... آن دور دورها شعله ای میبینم

تویی که میرقصی؟؟؟!! 
یا محو رقص شعله ای شده ای؟!! 
آیا دلت لرزیده... 
یا 
دلی را لرزانده ای؟! 
لرزشش را حس کردم... 
مثل زلزله بود... 
ویرانگر...


قلم از: شائق

عکس از : بهمن

۶ نظر:

  1. رقصنده با گرگها!

    پاسخحذف
  2. دل به کسی نسپارید تا رفتنش زلزله ایجاد نکند، انسانها قدر دلبستگی ها را نمی‌دانند، هار می‌شوند، به همین سادگی...

    پاسخحذف
  3. امان از شعله اى كه دل را بلرزاند

    پاسخحذف
  4. آن لرزش دل است كه شعله آتش را به رقص در مياورد...

    پاسخحذف