سیگار


                                         

اشنو ویژه، بهمن،هما، وینستون...

ولی بیشتر از همه اشنو ویژه برام  خاطره انگیزه، نه اینکه سیگار کشیده باشم ها، نه! 

ولی منو یاد کسایی میندازه که روزگاری، این پاکت سیگار رو  توی جیب کتشون،

 توی کیفشون، روی میز کارشون داشتن . 

مادر پدری ام چپق های  خودش رو داشت و

 پدر مادرم، موشلوق دراز نیم متری از چوب آلبالو و چند تا پیپ البته.

بچه که بودم گاهی دزدکی چپق ها رو بو میکشیدم و انگشتم رو داخل پیپ میکردم.

 با بوی سیگار بزرگ شده ام،

 مخصوصا که پدرم سیگاری قهاری بود و من البته سیگاری پسیو.

و اما جالبتر از همه آبا بود.

خانم مسنی بود که تنها زندگی میکرد. 

همه بچه هاش ازدواج کرده بودند و شوهرش هم سالها پیش فوت کرده بود،

 بقول خودش بدنبال یک همدم و رفیق " گولاخ یولداشی" بود.

هشت ماه، طبقه اول خونه اش را بصورت مبله در اختیارم گذاشت و

 مبلغی بسیار ناچیز در قبال اجاره خانه از من دریافت میکرد و 

همیشه با یک سفره آماده برای ناهار، منتظرم بود تا از سر کار برگردم.

آبا خانمی بود با سیاست و با تجربه. حسابی سیگار می‌کشید.

یک پاکت اشنو ویژه همیشه روی میز غذا خوری اش بود و

 در کنار اون هم یک پاکت وینستون.

می‌گفت" انسانها همیشه از ظاهرت قضاوت می‌کنند، کاری به باطنت ندارند."

می‌گفت " ببین این پاکت وینستون رو، من همیشه داخلش اشنو ویژه که ارزونه، میچپونم و

همیشه پیش دوستام و آشناها از سیگارهای این پاکت وینستون استفاده میکنم."

میگفت" اقتدار یک خانم به این هست که، در هر شرایطی ظاهر قضیه رو حفظ کنه،

فرقی نمی‌کنه این ظاهر مربوط به سیگار کشیدنه، یا ظاهر زندگیه".

می‌گفت" همیشه این دو پاکت رو بخاطر داشته باش،                

     

                 «حتی اگر درونت اشنو هست، بیرونت رو وینستون کن.»




قلم از: Shabnam Eghbali
عکس از: بهمن

۵ نظر: