خواب

 


آهای... آهای...
بیایید... دوباره خواب دیده ام...
و دوباره بعد از خوابم آشفته شده ام...
بیایید...
از اینکه خوابم تعبیر شود، آشفته میشوم 
هر بار که نمیشود خواب خوش دید
هر بار که نمی‌شود جشن و عروسی دید
بیایید... 
آمده بود و دم در باغ ایستاده بود و منتظر
او هم خندان و سبکبال آمد به سویش
و بعد دست در دست هم دادند و تبسمی از سر عشق
هر دو جوان بودند و بشاش
گفت " آمده ام تا با هم برویم
وقتش رسیده، ببین باغ چه زیباست، ببین درختان چه پر محصول هستند
راستی گیلاس برایت بچینم؟
و هر دو خندان و راضی رفتند... 
و من سعی کردم نگذارم که ببردش... ولی او نیز از رفتنش راضی بود... 
دست در دست هم رفتند... 
خواب دیدم... 
بیایید... 
دارد می‌رود... 
نگذارید...
آهای... آهای...


قلم از: شائق

عکس از : اینترنت



۵ نظر:

  1. کاش آمدنی نبود تا رفتنی باشد

    پاسخحذف
  2. به او بگو که قراره بره، بگو تا حلالیت بخواد😉

    پاسخحذف
  3. مگه اونطرف باغ هم هست؟ اصلا آیا اونطرفی وجود داره؟

    پاسخحذف
  4. چه دنیای گذرانی😢

    پاسخحذف