قهوه


 


بوی قهوه که به مشامم میرسه، یه نفس عمیق میکشم

 تا بره همه گوشه کنارهای قفسه سینه ام رو پر کنه

 تمام سلول‌های بدنم رو، یک بار نه ها! چند بار نفس عمیق میکشم

 چشمامو رو میبندم و لبخندی گوشه لبم مینشونم

 و برای چندمین بار، امروز، نیت میکنم

قهوه ام رو سر میکشم و با دقت  

فنجان رو روی نعلبکی برمیگردونم و کمی منتظر میشم تا ته نشین بشه

 هیجان دارم، مثل کودکی که می‌خواد کادوی تولدش را باز کنه و

 ببینه توش چیه

 فنجان رو برمیدارم و

 با استرس عجیبی همه جای فنجان رو, سریع یه نگاهی ميندازم

 عین دانش آموزی که ورقه امتحانی را از روی زمین، کنار صندلیش برمی‌داره 

و به همه سوالها نگاهی میندازه تا ببینه چیزایی رو که شب قبل خونده، به دردش میخوره یا نه 

چند بار داخل فنجان رو نگاه میکنم و

 بعد از اینکه همه خطوط ریز و درشت رو به هم ربط دادم و 

تجزیه تحلیل کردم و آخر سر نتیجه گیری، انگشت اشاره را با تمام قدرت ته فنجون میچرخونم و

 در حالی که ته مانده قهوه چسبیده به انگشتم را لیس میزنم 

طرحی را  که نوک انگشتم از خود برجای گذاشته را می‌خونم و 

لبخندی زده و بلند میشوم و میروم یک قهوه دیگر دم میکنم

مگر نه اینست که قهوه حال دلم را خوب می‌کند و فال بهانه است!؟ 


قلم ازShabnam Eghbali

عکس از: بهمن

۵ نظر: