هر چند وقت یکبار، باید یک خانه تکانی به افکار تلنبار شده مغزمان بدهیم
درون کوچه پس کوچه های افکارمون، چرخ بزنیم و
افکاری را که مثل خوره، به جان نحیف دیگر عواطف مان افتاده اند را پیدا کنیم و
برای همیشه از شرشان خلاص شویم.
هر چند وقت یکبار باید دستی بالا زنیم و
خودمان را از شر آنچه که ذهنمان را درگیر خود کرده، آزاد کنیم.
اسارت افکار...
اسیر افکار که شوی، حال و روزت طعم "زهر" میدهد...
هِی جرعه ای از چایت را سر میکشی، ولی طعم تلخ زهر، همچنان پابرجاست...
ته مانده های سیگارت را جمع میکنی و به آنها خیره میشوی، و
پیش خود فکر میکنی که باید نوع سیگارم را عوض کنم...و آنگاه جرعه ای دیگر از چای ...
ولی مزه "زهر" همچنان زیر زبونت جا خوش کرده...
هر چند وقت یکبار، باید از شر "زهر" های زندگی خلاص شد...
باید همه را جارو کرد و دور ریخت... هر چند وقت یکبار...
ناچاریم... باید از اسارت افکار خودمان را برهانیم...
افکار و عقایدمان را به روز رسانی کنیم...
تمام تلخی هایی که بوی کهنگی به خود گرفته اند را، افسوس ها را، چرا ها را...
هر چند وقت یکبار، باید گوشه دنجی را پیدا کرد و نشست و
"من" قدیمی و کهنه را کوبید و با حوصله و لطافت یک "من" تازه ساخت...
"من" ی که تمام برنامه هایش و افکارش" آپدیت" شده...
"من" ی که کمتر به خود آزار میرساند و با خود مهربان است...
یک "من" تازه...
قلم از: شائق
عکس از : بهمن
موافقم با شما، بانوی محترم.
پاسخحذفکاش میشد کوبید و از نو ساخت
پاسخحذفما قدیمی ها، افکارمون کهنه هست و پلاسیده ولی تجربیاتمون با ارزش. حیف است ما را بکوبن و تازه اش کنن😉
پاسخحذف